شروع قصه با یک یا ابوالفضل
تمام عشق ما یک یا ابوالفضل
به دستانت قسم ، سیراب کرده است
دل لب تشنه را یک یا ابوالفضل 

2
تمام ماجرا با دست هایت
نمی دانم چرا با دست هایت
تو داری می کشی با هر دوبیتی
دلم را تا کجا با دست هایت 

3
من و این دل برایت گریه کردیم
به شور ماجرایت گریه کردیم
من و این چشم های خسته ، یک عمر 
برای دست هایت گریه کردیم 


4
دل من وقف شیون ، وقف غم بود
برایت گریه کردم گریه کم بود
چه می شد در عزای دستهایت
دلم ترکیب بند محتشم بود؟ 


5
من و یک درد ، یک اندوه رایج
وبیم روز اعلام نتایج 
بدون دست های مهربانت
چه خواهم کرد یا باب الحوائج 


6
دلم در حسرت بال است ، تشنه ست
رها و مست خوشحال است ، تشنه ست
بیاور دست هایت را ، دل من
هزار و چارصد سال است تشنه ست



7
مرا دستی به پیکر باشد و تو...
دلی سبز و تناور باشد و تو...
نوشتم«تشنگی» شرط ادب نیست
گلوی دفترم تر باشد و تو... 


8
عطش پر کرده چشمان ترم را
دل از کودکی ها پر پرم را
دوبیتی در دو بیتی تشنه مانده است 
به دست تو سپردم دفترم را



9
دلم می خواست مهمان تو باشم
وخاک پای یاران تو باشم
دو بیتی نذر دستت کرده ام تا
یکی از سوگواران تو باشم 


10
من و شرم شکستن بهتر از این
ندارم آه و شیون ، بهتر از این
دو بیتی نذر دستان تو کردم
نمی سوزد دل من بهتر از این

11
من و یک سینه آه و دست هایت
دلی بی سر پناه و دست هایت
تمام هستی ام مشتی دو بیتی است
به یاد خیمه گاه و دست هایت



12
من و حس لطیف دست هایت 
دو گلبرگ ظریف دست هایت
جسارت کرده ام گاهی سرودم
دو بیتی با ردیف دست هایت


13

ابو فاضل! دلم سبز و شکوفاست
به یاد تو شبیه کوه برپاست
اگر رود است،از چشم تو رود است
اگر دریاست از چشم تو دریاست 


14
به شوق آسمان، یا کاشف الکرب!
پرم از ناگهان یا کاشف الکرب!
به دستانت قسم امشب دلم را
به سوی خود بخوان یا کاشف الکرب!


15
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
دو دستت گرچه افتادند بر خاک
به خاک افتادگان را دست گیری 



16 
دوباره دسته دسته شور غم ها 
دوبیتی ریخت از نای قلم ها 
نماد غربت دست تو هستند 
شمایل ها،کتل ها و علم ها 


17 
دوباره مشک،ـ دریاـ یک دوبیتی ـ 
سرودی عشق را با یک دو بیتی 
تنت روی زمین ـ یک چار پاره ـ 
دو دستت ـ روی شن ها یک دو بیتی ـ 


18 
نگاه تو وفا را منتشر کرد 
غمی بی انتها را منتشر کرد 
دو دست تو دو بیت عشق بودند 
خدا آن دست ها را منتشر کرد 

19 
تو را این تشنگی از پا نینداخت 
تو را آزرده کرد اما نینداخت 
کسی مثل دو دستت در دوبیتی 
ردیف عاشقی را جا نینداخت 


20 
بهار زخم هایت ماندنی بود 
کجا آن زخم ها پوشاندنی بود 
کنار رود، روی دفتر خاک 
دو بیت دست هایت خواندنی بود 


21 
خوشا در خون خود مثل تو خفتن 
شبیه لاله ی سرخی شکفتن 
چه می ارزد برای دست هایت 
دو بیتی هایی از این دست گفتن؟ 



22 
در اوج تشنگی مست تو هستیم 
تمام عمر پا بست تو هستیم 
نمی ترسیم از لب تشنه مردن 
من و دل شیعه دست تو هستیم 


23 
هنوز این عشق پا برجاست سقا 
علم بر شانه های ماست سقا 
هنوز آن مشک در آماج تیر است 
هنوز آن دست ها بر پاست سقا 


24 
جدا از کاروان،تشنه،رها،ما 
دچار غربتی بی انتها،ما 
پس از دستان تو بر شانه بردیم 
هزاران پیکر بی دست را ما 


25 
ببین با باغ بی سقا چه کردند! 
ببین با پیکر مولا چه کردند! 
پس از دستان سبز تو تبرها 
ببین با دست های ما چه کردند! 


26 
مبادا دست مولا را بگیرند 
سراغ از خواهر تنها بگیرند 
دروکردند دست شیعه را تا 
مبادا دست هایت پا بگیرند 


27 
ننوشیدم آب از دست هایت 
سوال از ما جواب از دست هایت 
چگونه می شود این قوم تشنه 
بنوشد آفتاب از دست هایت 


28 
بگو با ما،بگو از دست هایت 
گل خوش رنگ و بو از دست هایت ... 
بگو ... تا شاید این دلهای تشنه 
بگیرند آبرو از دست هایت 


29 
عطش را با نگاه آورده بودند 
دلی سرشار آه آورده بودند 
تمام کودکان تشنه آن روز 
به دست تو پناه آورده بودند 


30 
همیشه همنشین لاله ها بود 
صمیمی،مهربان و آشنا بود 
شمیم دست های پر پر تو 
ره آورد نسیم کربلا بود 


31 
فراتی از عطش گسترده بودی 
غمی زیبا فراهم کرده بودی 
ندادی از کف ، آخر تشنگی را 
به خون دل به دست آورده بودی 


32 
دل تو تشنه و بی تاب می رفت 
به لبیک عمو بشتاب می رفت 
تو دست رود را رد کردی آن روز 
اگر نه آبروی آب می رفت 


33 
چه برپا مانده ای بی منت آب 
شکست این قوم آخر،حرمت آب 
تو دست رد زدی بر سینه رود 
حمایت کردی ازحیثیت آب 


34 
پرستوهای عاشق فوج در فوج 
تمام آسمان را اوج دراوج 
تو با دستان خود سیراب کردی 
فرات تشنه لب را موج در موج
 


35 
اگر عاشق نبود آن دست ها را 
نمی نوشید رود آن دست ها را 
تو بخشیدی به خاک تشنه ی دشت 
به رسم یاد بود آن دست ها را 


36 
من و یک بار دیگر،دست هایت 
دوتا نخل تناور،دست هایت 
عجب باران سرخی بود بارید 
تبر پشت تبر،بر دست هایت 


37 
دلت هرچند فصل جنون است 
بهار تو بهاری لاله گون است 
تبر بر دست هایت زد ،شکفتی 
دل پاییز از دست تو خون است 


38 
نگاهم هیچ بارانی نمی شد 
دچار مرثیه خوانی نمی شد 
نمی افتاد اگر دست تو بر خاک 
دلم عمّان ساسانی نمی شد 


39 
میان آتش و تشویش در باد 
ستون خیمه زینب می افتاد 
تو دست از دست می دادی،برادر 
تماشای تو را از دست می داد 


40 
حسین و زینب تو،هردو تشنه 
شب ماه و شب تو ، هر دو تشنه 
فرات و قامت تو ،هر دو بی دست 
لب مشک و لب تو،هر دو تشنه 


41 
همیشه با دو چشمت عالمی داشت 
کجا مثل نگاهت همدمی داشت 
امام عشق،آن ظهر عطشناک 
به دستانت نیاز مبرمی داشت 


42 
کسی جز دست تو آب آورش نیست 
کسی سقای باغ پرپرش نیست 
دریغ از او چرا کردند آن قوم 
مگر این آب،مهر مادرش نیست؟ 


43 
تو و اندوه بی اندازه ی تو 
تو و زخم همیشه تازه ی تو 
خدا می خواست تا برپا بمانند 
دوتا دست بلند آوازه تو 


44 
رها شد دست تو،اما دل تو... 
کنار ساحل دریا،دل تو... 
چه قدر این جا دل خسته زیاد است 
دل زینب،دل مولا،دل تو 


45 
تو در متن جنون جا می گرفتی 
به دندان مشک خود را می گرفتی 
سپاه سایه ها از پا می افتاد 
تو با دستان خود پا می گرفتی 


46 
پر از آرامش دریاست مشکت 
اگر چه تشنه و تنهاست مشکت 
کنار دست های پرپر تو 
نشان غربت مولاست مشکت 


47 
من از تو شرم دارم دست خود را... 
تو دادی هم دل و هم دست خود را 
علم از دست تو افتاد اما 
علم کردی به عالم دست خود را 


48 
تو در اسرار عالم دست داری 
در این شوق دمادم دست داری 
شگفتا ، عاشقی باتو چه کرده است 
که هم بی دستی و هم دست داری 


49 
دل تو دست آموز عطش بود 
نگاهت،فصل جانسوز عطش بود 
همان روزی که دست از دست دادی 
برایت آخرین روز عطش بود 


50 
کسی مشتاق تر، دلداده تر نیست 
صمیمی تر، رها تر ،ساده تر نیست 
جوانمردی! ولی در مکتب عشق 
کسی از دست تو افتاده تر نیست